سفر پاییز ۹۵ …

توضیح کوتاهی در پیش‌درآمد متن:
حتی پیدا کردن یک عنوان مناسب برای این نوشته سخت بود!
آن سه نقطه‌ی بالا جای واژه‌ی گزارش آمده‌، تا حساسیت قاضی رسیدگی‌کننده به پرونده‌ی «اتهام‌ها»ی من در دادسرای اوین برانگیخته نشود. واژه‌ی گزارش، بر اساس برداشت‌های (بینامتنی) من از گفته‌های او، به حوزه‌ی اتهام‌برانگیز و «مورد سوءاستفاده‌ی دشمنان» تعلق دارد. اگرچه به نظرم دامنه‌ی حساسیت وی به واژه‌ها آنقدر گسترده است که اگر خود را موظف به آن کنم به لکنت زبان دچار خواهم شد، اما از سر خودداری و خوش‌بینی ذاتی‌ام، که در این روزگار تیره و خوف‌آور با سماجت سعی در حفظ‌ آن دارم، سعی کردم در این نوشته از کاربرد واژه‌های سه نقطه‌ای و تعبیرهای «اتهام‌برانگیز» پرهیز کنم. این سبب کندی نوشتن شد.
علت‌ دیگر تأخیر نیز در دشواری یافتن قالب مناسب برای بیان محتوای مورد نظر بود؛ قالبی که از انعطاف لازم برای بازنمایی کلاف سردرگم واقعیت برخوردار باشد. و شاید از آنجا که به فضاهای بینابینی تعلق و تعلقِ خاطر دارم، دست‌آخر این متن هم چنین خصلتی یافته و حامل فضایی بینابینی از تراژدی و طنز شده باشد. البته شاید هم خودِ محتوا چنین بوده که چنین قالبی یافته است! تراژدی‌اش که عیان است، طنزش را هم خودتان لابلای متن پیدا کنید. و توضیح آخر اینکه چون اولویت متن در وجه خبری آن نیست، تأخیر در انتشار هم به نظرم چندان بااهمیت نیامد. متن اصلی از اینجا شروع می‌شود:

Read more

گفتگوی محمد حیدری با پرستو فروهر: دادخواهی روندی برای آگاهی بخشی است و نه انتقام‌گیری

etehadbarayeiran

-چه نسبتی بین اعاده حیثیت از گذشته و مساله دادخواهی وجود دارد؟ چیزی که امروز با آن مواجهیم آن است که معمولا پیش از هرگونه دادخواهی و فرجام این دادخواهی، نوعی از اعاده حیثیت دروغین برای بازیگران و عاملان سرکوب، اتفاق می‌افتد. کسانی که باید جوابگوی اتهامات خود  باشند، صندلی متهم را ترک کرده و ظاهرا طلبکار هم می‌شوند. افرادی که متهم به اقدامات غیرانسانی بودند، امروز در یک فرایند غریب و نوعی شعبده‌بازی عجیب، به قهرمان دوره جدید تبدیل شده‌اند. بگذارید دو مثال مشخص بزنم. هاشمی‌رفسنجانی که خود متهم به تثبیت استبداد دینی و همدستی در سرکوب بود، امروز به قهرمانی نجات‌بخش تبدیل شده است. نه خودش و نه هوادارانش حاضر به توضیح و پاسخگویی در برابر اعمال گذشته نیستند. در نمونه‌ای دیگر، حکومت سلطنتی پهلوی است که متهم به استبداد، ظلم و جنایت بود، اما امروز حتی به نوستالژی بخشی از نیروهای اپوزیسیون هم تبدیل شده است. آیا ما کم‌حافظه هستیم یا اینکه جنایت با مرور زمان تغییر ماهیت می‌دهد؟
پیش از هر سخنی بگویم که با این نگاه به مفهوم «اعاده حیثیت» موافق نیستم. اینجا اعاده حیثیتی صورت نگرفته بلکه اتفاق دیگری افتاده است. به نظرم در هر دوی این نمونه‌ها که گفتی، تغییر برداشت جمعی بیش از آنکه ریشه در کم‌حافظگی داشته باشد، نمودی از استیصال است. گروهی هست که منافع مستقیمی در این فرآیند دارد. آن‌ها را کنار می‌گذارم. اما این فرآیند تغییر قضاوت، همانطور که اشاره کردی، متأسفانه طیف وسیعی را در برمی‌گیرد. این به نظر من واکنشی‌ست غیرسازنده به بن‌بست‌هایی که بر جامعه تحمیل شده

Read more

تهمت و تهدید به نام دفاع از مقدسات و به کام تله‌ی امنیتی

خرداد ۱۳۹۵
این نوشته واکنشی است به جنجالی که برانگیخته شد به دنبال انتشار عکسی از یکی از کارهای هنری من. در این نوشته به این جنجال و انگیزه‌های امنیتی دامن زدن به آن در رسانه‌های حکومتی می‌پردازم، اما هدف اصلی من توضیح گوشه‌ای از دیدگاه‌هایم در آفرینش هنری است تا با روشنگری در برابر این جنجال بایستم. در متن تصویرهایی گنجانده شده از آثاری که به آنها اشاره شده است.

دوستی می‌گفت دوست دیگری در انتخابات ایالتی به حزب نوظهور آلترناتیو برای آلمان (با گرایش‌های فاشیستی) رأی داده است. چند سال پیش اگر بود باورم نمی‌شد. واقعیت اما معلم بی‌رحمی‌ست. چشم آدم را باز می‌کند و گاه مصداق این کلیشه است که از پرتگاه‌ بحران‌های اجتماعی این ارزش‌های انسانی هستند که سقوط می‌کنند.
وقتی چند روز پیش گروهی از راست‌گرایان افراطی در شهرکی دورافتاده راه اتوبوس پناهجویان را سد کردند ویدئوی لرزانی به سرعت پخش شد که از بیرون اتوبوس نمای درون آن را نشان می‌داد. در قاب پنجره‌ی فراخ اتوبوس زنان و کودکان وحشت‌زده‌ای مثل ماهی به قلاب تکان تکان می‌خوردند. به این تصویر هولناک خیره مانده بودم و به یاد آن «دوست» بودم که لابد به هنگام آن حمله در آتلیه‌اش نقاشی می‌کرده، یا سرگرم خواندن متن‌های موقری بوده است در باب ارزش «فرهنگ خودی» و لزوم پیشگیری از «بیگانه‌سازی» فرهنگی و اجتماعی در پی افزایش شمار خارجی‌ها در کشور.

Read more

از اینجا و آنجا در تهران

۲۳ اسفند ۱۳۹۴
«گاهی باید ضرب محکم مشت را بخوری تا به‌خود آیی که کجا زندگی می‌کنی.» ساعدی
روز پنجم بهمن بود.
به در آهنی خانه از بیرون فقل یغوری آویزان بود، که به سفارش خاله‌هایم برای محکم‌کاری به آن جوش داده بودند. رنگ در زیر ضربه‌های پتک جابجا ترک خورده و ریخته بود؛ شبیه آن درهایی که انگار پشت‌شان متروکه‌ای‌ست که هیچ‌کس تعلقی به آن ندارد و روی دست شهر مانده‌اند تا به‌مرور تخریب و محو شوند. از حیاط که می‌گذشتیم خاله‌ام گفت پس از دستبرد که به خانه آمده‌اند، چیزهای زیادی روی زمین حیاط پخش بوده است:‌ «لباس، کیف، رادیو … آن گلیمی که خون مادرت رویش ریخته است را هم گوشه‌ی باغچه انداخته بودند.»
درون ساختمان اسباب و اثاث پخش‌وپلا بود. و بازهم جابه‌جا تل کاغذهای این خانه که لابلای آشفتگی‌شان تکه‌پاره‌هایی از جنس تاریخ سوسو می‌زد؛ اعلامیه‌ها و نشریه‌ها و کاغذهایی با سربرگ حزب و جبهه ملی یا دفتر وکالت پدرم؛ کاغذهایی که نسخه‌هایی از آنان در جای دیگر محفوظ‌اند اما هنوز هم برگ‌هایی در این خانه مانده‌اند تا یادآور هویت این مکان باشند. یک‌یک شیرهای آب را از جا درآورده بودند و درون آبکشی ریخته بودند، اف‌اف و چند چراغ‌ را از دیوارها کنده بودند و تلفن را برده بودند. سیم‌های لخت از دیوارها بیرون زده بود. غارت‌زدگی بر چهره‌ی خانه ماسیده بود و جای خالی اشیاء «دزدی‌شده» مثل حفره‌های حسرت شده بود.
آن روز یکی از هم‌حزبی‌های قدیمی پدرومادرم که با احتیاط از لابلای کاغذها می‌گذشت روایت دیدارش از غلامحسین ساعدی در بیمارستان را بازگفت که در طول این سفر بارها به‌یادم آمد. می‌گفت عده‌ای «ناشناس» در جاده‌ای دورافتاده ساعدی را کتک‌ زده بودند، زیر چشم‌هایش کبود بود و صورتش ورم کرده. می‌گفت همان‌طور که با آن هیکل درشت و کوفته از درد روی تخت بیمارستان افتاده بود، مشتش را گره کرد و با شدتی تا صورت خود برد و گفت: «گاهی باید ضرب محکم مشت را بخوری تا به‌خود آیی که کجا زندگی می‌کنی.»

Read more

دستبرد دوباره به خانه فروهرها

سوم بهمن ۱۳۹۴
مدتی پیش باخبر شدم که بار دیگر به خانه‌ی پدرومادرم در تهران دستبرد زده شده است. دستبرد پیشین در اردیبهشت‌ماه امسال رخ داده بود.
به روایت بستگانم، که چند ساعت پس از واقعه خود را به آن خانه رسانده‌اند، ویرانی و غارت این بار ابعاد گسترده‌ای داشته است. به گفته‌ی آهنگری که به کمک فراخوانده شده، تجاوزگران با استفاده از پتک و اره‌ی برقی به درون خانه راه باز کرده‌اند. شواهد موجود نه تنها نمایانگر کارکشتگی آنان و کارایی ابزارهایشان، که  آشکارکننده‌ی آزادی‌‌عملی ست که از آن برخوردار بوده‌اند.
اگر دستبرد پیشین به قصد تکرار تصویرهای تفتیش و تجاوز انجام شده بود و به بردن چند شیء نمادین بسنده کرده بودند، این بار اما هدفشان غارت گسترده‌ی این خانه بوده است. نه تنها فرش و قالیچه و شمعدان و ظرف و قاب عکس و شیر آب و اسبابی از این دست، که بسیاری از لباس‌ها و اشیاء شخصی پدرومادر نازنینم را نیز برده‌اند. گستردگی دستبرد نمایانگر زمان طولانی آن است و تأییدی بر آزادی‌عمل دستبردزنندگان به هنگام ارتکاب جرم.
پرسش اینجاست که در محله‌ای در مرکز شهر تهران با بافت فشرده‌ی خانه‌ها و ساکنان پرشمار، در کوچه‌ای که راه میان دو خیابان اصلی‌ست و تا نیمه‌های شب معبر خودروها، چگونه چنین گستره‌ای از قدرت و آزادی‌عمل برای یورش و غارت فراهم بوده است؟
آیا چنین آزادی عمل گسترده‌ای، در چنین موقعیتی از شهر جز در هم‌سویی نهادهای رسمی قابل تصور است؟ دهه‌هاست که در کشور ما اعمال خشونت سیاسی از مجراهای غیررسمی به ابزاری پنهان در دست سردمداران حکومتی بدل شده است. نمونه‌ها کم نبوده‌اند؛ گروه‌های فشار که به ظاهر «خودجوش» و زیر نام «تعهد مکتبی» به مناسبت‌ها و مکان‌های ناخوشایند برای سردمداران حکومتی هجوم برده‌اند، جوخه‌های پنهان مرگ که دگراندیشان را اینجا و آنجا به قتل رسانده‌اند، آنان که به بهانه‌ی «غیرت و آبرو» به چهره و تن زنان «بدحجاب» اسید پاشیده‌اند، بدگویانی که تهمت‌های کثیف زده‌اند و شایعه و دروغ پراکنده‌اند تا آوازه‌ی مخالفان سیاسی را بیالایند.
آیا چنین بافتی از خشونت و تجاوز بدون پشتیبانی ساختارهای رسمی قدرت قابل تصور است؟
و پرسش دیگر اینجاست که آیا تجاوز به خانه‌ی فروهرها جز در فضای ترس‌خورده‌ای که گماشتگان امنیتی سال‌هاست با شدت و پیگیری بر گرداگرد آن تحمیل می‌کنند، ممکن بوده است؟ و آیا چشم‌پوشی و سکوت، فضای لازم را برای تجاوزگران نگشوده است؟

Read more

در هفدهمین سالگرد قتل‌های سیاسی پاییز ۱۳۷۷

هفده سال پیش در چنین روزهایی عزیزان ما؛ پیروز دوانی، حمید حاجی‌زاده، کارون حاجی‌زاده، مجید شریف، پروانه فروهر، داریوش فروهر، محمد مختاری، محمد جعفر پوینده، یکی پس از دیگری محکوم حکمی مخفیانه شدند، ربوده شدند، به خانه‌شان هجوم رفت، حریم‌شان شکست، جسم و جان گرامی‌شان درد کشید و سرانجام با بیرحمی و خشونتی لجام‌گسیخته به قتل رسیدند.
پاییز آن سال به درد و خون عزیران ما آغشته است. انسان‌هایی که هریک در جایگاه خویش و با پافشاری بر باورها و آرمان‌های خویش، برای برقراری آزادی و عدالت پیکار کردند. و کارون کودکی بود نورسیده و جرمش چشم‌های باز او، که شاهد قتل پدر شد.
قتل‌های سیاسی پاییز ۷۷ بر وجدان جامعه زخمی عمیق زد و موج گسترده‌ای از اعتراض مردمی را سبب شد. این اعتراضِ فراگیر نقطه‌ی عطفی ساخت در پاسخگو کردن نهادهای قدرت، در افشاگری خشونت سازمان‌یافته بر ضد دگراندیشان، در پافشاریِ جمعی بر حق رسیدگی قضایی و لزوم دادخواهی جنایت‌های سیاسی.

Read more

شانزدهمین سالگرد قتل های سیاسی آذر ۷۷: نامه‌ی پیش از سفر به همراهان دور و نزدیک

 آبان‌ماه ۱۳۹۳
شانزدهمین سالگرد قتل های سیاسی آذر ۷۷ فرامی‌رسد و امسال نیز به تهران خواهم رفت تا در سالروز قتل پدرومادر نازنینم، داریوش و پروانه فروهر، یادشان را در خانه و قتلگاه‌شان گرامی بدارم.
grab2

در آستانه‌ی این سفر شما را به یادآوری، به تلاش برای روشنگری و دادخواهی این جنایت‌ها، و به گرامیداشت یاد قربانیان؛ پروانه فروهر، داریوش فروهر، محمد مختاری، محمدجعفر پوینده، مجید شریف، پیروز دوانی، حمید حاجی‌زاده و فرزند خردسالش کارون، فرامی‌خوانم.
از سال‌ها پیش از آن آذر شوم دگراندیشان ایرانی، در درون و بیرون کشور، قربانی جنایت‌های مخوفی شده‌اند، که از سوی بافت قدرت در ایران برای سرکوب و نابودی کانون‌های اعتراض به اجرا درآمده است؛ فرآیند پلیدی که جان شریف آدمی و عزم انسانی او برای زیست آزاد را در تله‌ی خشونت و وحشت گرفتار کرد و رد خونینی از بیداد بر تاریخ حق‌طلبیِ دگراندیشان ایرانی کشید.

Read more

بازخوانی تلاش برای دادخواهی قتل‌های سیاسی آذر ۷۷ از منظر تبعیض‌ها و تجربه‌های زنانه

نشست سمینار سراسری سالانه‌ی تشکل­های زنان ایرانی در آلمان، فرانکفورت، پنجم بهمن ۱۳۹۲

شرکت در این نشست را مجالی دانستم تا به روند پرچالش پانزده سال گذشته برای دادخواهی و یادآوری قتل های سیاسی آذر ۷۷ و نیز پاسداری یاد و میراث قربانیان این جنایت ها، که پدرومادر من داریوش و پروانه فروهر در زمره ی آنان هستند، از  دریچه ای که تا به حال کمتر به آن پرداخته ام، نگاه کنم. این نوشته تلاشی ست برای کنکاش در برخی از تجربه‌ها و تحمیل‌ها در این روند، که زن بودن مبنای شکل‌گیری شان بوده است.

Read more

آن روزها که از روی دست‌خط قاتلان پدرومادرم رونویسی می‌کردم

پاییز ۱۳۹۲
abgeschriebenakte2
در روز ششم مهرماه ۱۳۷۹ برای دومین بار در این سال به قصد پیش‌برد دادخواهی قتل پدرومادرم، داریوش و پروانه فروهر، به تهران رفتم. چند روز پیش خانم عبادی، وکیل خانواده ی ما به من اطلاع داده بود که سرانجام تحقیقات دادستانی نظامی درباره‌ی قتل های سیاسی آذر ۷۷ به پایان رسیده و مهلت کوتاه و غیرقابل تمدیدی برای خواندن پرونده اعلام شده است. نزدیک به دو سال بود که علیرغم تمامی تلاش‌های ما بازماندگان قربانیان و وکلایمان، که از حمایت گسترده‌ی افکار عمومی، دگراندیشان و نهادهای مدافع حقوق بشر نیز برخوردار بود، از دسترسی به تحقیقات محروم شده بودیم و حتی یک برگ از این پرونده را ندیده بودیم.
در طول این مدت مسئولان پرونده بارها تغییر کرده بودند، یکی از متهمان اصلی در زندان به مرگی مشکوک مرده بود، افشاگری های روزنامه‌نگاران به سرکوب مطبوعات و بازداشت تنی چند از آنان انجامیده بود، فشار دستگاه امنیتی برای تحمیل سکوت، آنچنان بالا گرفته بود که حتی به پرونده‌سازی برای وکلای ما و سیما صاحبی همسر محمد جعفر پوینده، یکی از قربانیان این قتل‌ها، انجامیده بود. هزاران شایعه پخش شده بود، افشاگری‌های مرموزی از پشت پرده‌های مخوف دستگاه امنیتی دست به دست گشته و بر بهت و ابهام دامن زده بود، ضدونقیض‌گویی‌ها و اتهام‌پراکنی‌های مقامات حکومتی گاهی اوج گرفته و گاهی در توافقی ناگفته خاموش شده بود. … در میانه ی این غوغا هربار که به ایران رفتم و با سماجت بسیار سرانجام موفق به گرفتن وقت ملاقات از مسئولان پرونده شدم، ناچار مدتی به پرگویی آنان در باب تعهدشان به عدل گوش دادم تا هربار جواب پرسش هایم را به پایان تحقیقات حواله دهند و سکوت خود را با «دفاع از امنیت ملی» و «جلوگیری از تشویش اذهان عمومی» توجیه کنند.
آن روز به تهران می‌رفتم تا سرانجام این پرونده ی موعود را به چشم ببینم.

Read more

در آستانه‌ی پانزدهمین سالگرد قتل های سیاسی آذر ۱۳۷۷

یاد داریوش و پروانه فروهر، محمد مختاری، محمد جعفر پوینده، مجید شریف، پیروز دوانی، حمید حاجی‌زاده و فرزند خردسالش کارون در آستانه‌ی پانزدهمین سالگرد قتل های سیاسی آذر  ۱۳۷۷ گرامی باد!
آذر ۷۷ را می‌توان بی‌شک نقطه‌ی عطفی در اعتراض مردمی به کشتار دگراندیشان در ایران دانست. در آن روزهای تلخ علیرغم موج ترس، وجدان زخم‌خورده ی ملت بانگ فریاد برآورد و شرمسار از ستمی که بر دگراندیشان در ایران رفته بود پرچم دادخواهی برافراشت. موج این اعتراض گسترده اما در دام سرکوب ها، دروغ‌ها و مصلحت‌اندیشی‌ها گرفتار آمد و به نتیجه‌ی درخور نیانجامید … دادخواهی ناتمام ماند. یادآوری آنچه ما کردیم و آنچه آنان کردند صیقلی ست بر حافظه‌ی جمعی تا روایت ما در بوق و کرنای تحریف‌های آنان به فراموشی سپرده نشود.
با امید به انجام وظیفه‌ی خویش در یادآوری این فاجعه و دادخواهی ناتمام آن، گزیده‌ای از گفتارها و نوشتارهای این پانزده سال خود را به همراه می فرستم.

Read more