لوح مصدق

کلن، ۳۰ خرداد ۱۳۹۵
lohmosadegh1

وقتی تلفن زنگ زد و صدای دوستانه‌ای خبر بی‌اندازه خوش تصمیم کمیته‌ی برگزارکننده‌ی یکصدوسی‌وچهارمین زادروز مصدق را در دادن لوح مصدق به من برایم گفت، این خبر عین نوشیدن آب پاکیزه و گوارایی در اوج تشنگی برایم بود، مثل نفس عمیقی از هوای پاک پس از حس خفگی از استنشاق ذرات آلوده که مثل زهر به جان آدم رسوخ کرده است.
انگار پژواک نام و خاطره‌ی شریف مصدق مثل پلی که مجال دیدن افق می‌دهد، به سوی‌ات باز می‌شود تا راهی از آزادگی و انسانیت بگشاید.

Read more

از اینجا و آنجا در تهران

۲۳ اسفند ۱۳۹۴
«گاهی باید ضرب محکم مشت را بخوری تا به‌خود آیی که کجا زندگی می‌کنی.» ساعدی
روز پنجم بهمن بود.
به در آهنی خانه از بیرون فقل یغوری آویزان بود، که به سفارش خاله‌هایم برای محکم‌کاری به آن جوش داده بودند. رنگ در زیر ضربه‌های پتک جابجا ترک خورده و ریخته بود؛ شبیه آن درهایی که انگار پشت‌شان متروکه‌ای‌ست که هیچ‌کس تعلقی به آن ندارد و روی دست شهر مانده‌اند تا به‌مرور تخریب و محو شوند. از حیاط که می‌گذشتیم خاله‌ام گفت پس از دستبرد که به خانه آمده‌اند، چیزهای زیادی روی زمین حیاط پخش بوده است:‌ «لباس، کیف، رادیو … آن گلیمی که خون مادرت رویش ریخته است را هم گوشه‌ی باغچه انداخته بودند.»
درون ساختمان اسباب و اثاث پخش‌وپلا بود. و بازهم جابه‌جا تل کاغذهای این خانه که لابلای آشفتگی‌شان تکه‌پاره‌هایی از جنس تاریخ سوسو می‌زد؛ اعلامیه‌ها و نشریه‌ها و کاغذهایی با سربرگ حزب و جبهه ملی یا دفتر وکالت پدرم؛ کاغذهایی که نسخه‌هایی از آنان در جای دیگر محفوظ‌اند اما هنوز هم برگ‌هایی در این خانه مانده‌اند تا یادآور هویت این مکان باشند. یک‌یک شیرهای آب را از جا درآورده بودند و درون آبکشی ریخته بودند، اف‌اف و چند چراغ‌ را از دیوارها کنده بودند و تلفن را برده بودند. سیم‌های لخت از دیوارها بیرون زده بود. غارت‌زدگی بر چهره‌ی خانه ماسیده بود و جای خالی اشیاء «دزدی‌شده» مثل حفره‌های حسرت شده بود.
آن روز یکی از هم‌حزبی‌های قدیمی پدرومادرم که با احتیاط از لابلای کاغذها می‌گذشت روایت دیدارش از غلامحسین ساعدی در بیمارستان را بازگفت که در طول این سفر بارها به‌یادم آمد. می‌گفت عده‌ای «ناشناس» در جاده‌ای دورافتاده ساعدی را کتک‌ زده بودند، زیر چشم‌هایش کبود بود و صورتش ورم کرده. می‌گفت همان‌طور که با آن هیکل درشت و کوفته از درد روی تخت بیمارستان افتاده بود، مشتش را گره کرد و با شدتی تا صورت خود برد و گفت: «گاهی باید ضرب محکم مشت را بخوری تا به‌خود آیی که کجا زندگی می‌کنی.»

Read more

پسوند سیاسی بر فعل غارت، بهمن ۱۳۹۴

تهران، ۲۳ بهمن ۱۳۹۴
مدتی پیش و در پی دومین دستبرد به خانه‌ی پدرومادرم در سال جاری به تهران آمدم. روزهاست که در این خانه به سامان‌دهی اشیاء مشغول بوده‌ام، به بازسازی تصویر این مکان که یادآور زندگی و قتل داریوش و پروانه فروهر و نمادی از تاریخ تلاش و سرکوب دگراندیشان در سرزمین ماست.
آنچه هربار در دستبرد به این مکان رخ می‌دهد در تداوم قتل صاحبان این خانه و این اشیاء انجام می‌شود. هربار رد خشونت و بی‌حرمتی بر این مکان می‌افتد.
هر بار اشیاء روی زمین ریخته می‌شوند، دستمالی می‌شوند، زیر پا می‌روند، مچاله و کج‌ومعوج می‌شوند، با پا و دست به این سو و آن سو پرتاب می شوند، می‌شکنند و بی‌حرمت و بی‌اعتبار، تصویرشان به تلنباری از آشغال می‌ماند. هربار چیزهایی از پیکره‌ی این مکان کنده می‌شوند، نیست می‌شوند.

Read more

دستبرد دوباره به خانه فروهرها

سوم بهمن ۱۳۹۴
مدتی پیش باخبر شدم که بار دیگر به خانه‌ی پدرومادرم در تهران دستبرد زده شده است. دستبرد پیشین در اردیبهشت‌ماه امسال رخ داده بود.
به روایت بستگانم، که چند ساعت پس از واقعه خود را به آن خانه رسانده‌اند، ویرانی و غارت این بار ابعاد گسترده‌ای داشته است. به گفته‌ی آهنگری که به کمک فراخوانده شده، تجاوزگران با استفاده از پتک و اره‌ی برقی به درون خانه راه باز کرده‌اند. شواهد موجود نه تنها نمایانگر کارکشتگی آنان و کارایی ابزارهایشان، که  آشکارکننده‌ی آزادی‌‌عملی ست که از آن برخوردار بوده‌اند.
اگر دستبرد پیشین به قصد تکرار تصویرهای تفتیش و تجاوز انجام شده بود و به بردن چند شیء نمادین بسنده کرده بودند، این بار اما هدفشان غارت گسترده‌ی این خانه بوده است. نه تنها فرش و قالیچه و شمعدان و ظرف و قاب عکس و شیر آب و اسبابی از این دست، که بسیاری از لباس‌ها و اشیاء شخصی پدرومادر نازنینم را نیز برده‌اند. گستردگی دستبرد نمایانگر زمان طولانی آن است و تأییدی بر آزادی‌عمل دستبردزنندگان به هنگام ارتکاب جرم.
پرسش اینجاست که در محله‌ای در مرکز شهر تهران با بافت فشرده‌ی خانه‌ها و ساکنان پرشمار، در کوچه‌ای که راه میان دو خیابان اصلی‌ست و تا نیمه‌های شب معبر خودروها، چگونه چنین گستره‌ای از قدرت و آزادی‌عمل برای یورش و غارت فراهم بوده است؟
آیا چنین آزادی عمل گسترده‌ای، در چنین موقعیتی از شهر جز در هم‌سویی نهادهای رسمی قابل تصور است؟ دهه‌هاست که در کشور ما اعمال خشونت سیاسی از مجراهای غیررسمی به ابزاری پنهان در دست سردمداران حکومتی بدل شده است. نمونه‌ها کم نبوده‌اند؛ گروه‌های فشار که به ظاهر «خودجوش» و زیر نام «تعهد مکتبی» به مناسبت‌ها و مکان‌های ناخوشایند برای سردمداران حکومتی هجوم برده‌اند، جوخه‌های پنهان مرگ که دگراندیشان را اینجا و آنجا به قتل رسانده‌اند، آنان که به بهانه‌ی «غیرت و آبرو» به چهره و تن زنان «بدحجاب» اسید پاشیده‌اند، بدگویانی که تهمت‌های کثیف زده‌اند و شایعه و دروغ پراکنده‌اند تا آوازه‌ی مخالفان سیاسی را بیالایند.
آیا چنین بافتی از خشونت و تجاوز بدون پشتیبانی ساختارهای رسمی قدرت قابل تصور است؟
و پرسش دیگر اینجاست که آیا تجاوز به خانه‌ی فروهرها جز در فضای ترس‌خورده‌ای که گماشتگان امنیتی سال‌هاست با شدت و پیگیری بر گرداگرد آن تحمیل می‌کنند، ممکن بوده است؟ و آیا چشم‌پوشی و سکوت، فضای لازم را برای تجاوزگران نگشوده است؟

Read more

گزارش کوتاه یک سفر

آذر ۱۳۹۴
grab1
صبح زود روز چهارشنبه بیستم آبان به تهران رسیدم.
خلاف معمول سفرهایی که در سالگرد قتل پدرومادرم به تهران کرده‌ام، این بار در فرودگاه نه از سوی مأموری مورد پرسشی قرار گرفتم، نه برگه‌ی احضاریه‌ای به دستم دادند و نه پاسپورتم ضبط شد. این تغییر برخورد را بهانه‌ای کردم برای خوشبینی.
عصر بیست‌ویکم هم که به روال معمول پنج‌شنبه‌ها خانه‌ی پدرومادرم را به روی دوست و آشنا گشودم از پرس‌وجوها و مزاحمت‌های مأموران خبری نشد.
روز چهارشنبه بیست‌وهفتم آبان آگهی دعوت به آیین بزرگداشت داریوش و پروانه فروهر از سوی برادرم و من در روزنامه‌ی اطلاعات چاپ شد. عصر آن روز مردی که خود را «محمدی از وزارت» معرفی می‌کرد در یک تماس تلفنی به من گفت که از برگزاری آیین بزرگداشت جلوگیری نخواهد شد، اما نیروی انتظامی از ورود افراد «معلوم‌الحال و مسئله‌دار» به خانه‌ی ما جلوگیری خواهد کرد. در برابر پرسش تکراری من درباره‌ی معنای این واژه‌‌ها همان حرف‌های کلیشه‌‌‌ای را که سال‌هاست در هتک‌حرمت دگراندیشان زده می‌شود، تکرار کرد: ضدانقلاب، کسانی که بر ضد نظام و امنیت ملی توطئه می‌کنند، و … اما یک واژه جدید هم به کار برد: سوءپیشینه.

Read more

ظهور ناگهانی یک «عکس خبری» با زیرنویسی «مشکوک»، آبان ۱۳۹۴

عکس، حیاط خانه‌ی داریوش و پروانه فروهر را نشان می‌دهد در شب یکم آذر سال ۱۳۷۷. سیاه و سفید است و به مکانِ واقعه از بالا نگاه می‌کند. زاویه‌ی دید دوربین را که پی بگیری به ایوان خانه می‌رسی، کنار پله‌های مشرف به حیاط. عکاس اینجا ایستاده بوده است. شب است. بیست و سه نفر در عکس دیده می‌شوند، یک زن و بیست‌ودو مرد پیر و جوان. حاضران به دو گروه تقسیم شده‌اند، آنها که نظاره می‌کنند و آنها که در حال انجام کاری هستند. نمی‌دانم این کار را چه می‌توان نامید.
چیزی حمل می‌شود.
چهار مرد گوشه‌های پتویی را گرفته‌اند و می‌برند. یکی از آنها اونیفرم به تن دارد. مرد دیگری که نقش مدیر را به خود گرفته، جلودار آنها شده است. انحنای پتو می‌گوید آن چیزی که برده می‌شود، جسم نرمی دارد. پارچه‌ی سفیدی از میان پتو بیرون زده که یک لکه‌ی تیره روی آن است. آنچه درون پتو حمل می‌شود و سنگینی آن شانه‌ی مردان را خم کرده است، از چشم دوربین مخفی مانده است. حرکت‌ها و حالت‌های این مردان، که گوشه‌های پتو را گرفته‌اند و پشتشان به ماست، تنها گویای وضعیتی عادی به هنگام حمل کردن چیزی ست. آنچه حمل می‌کنند انگار برایشان بی‌تفاوت است، می‌تواند هر چیزی باشد. چیزی را می‌برند که باید از آنجا خارج شود.
نمی‌دانم درون آن پتو جسد مادرم را می‌برند یا جسد پدرم را. 

Read more

دستبرد به خانه فروهرها

اردیبهشت ۱۳۹۴
چند روز پیش باخبر شدم که به خانه‌ی پدرومادرم در تهران دستبرد زده شده است.
راوی می‌گفت قفل‌ها شکسته، نرده‌های آهنی حفاظ ورودی ساختمان اره شده‌، اتاق‌ها به هم ریخته و آنچه در گنجه‌ها و قفسه ها بوده بیرون ریخته شده و کاغذها و کتاب‌ها و اشیاء پخش زمین مانده‌اند.
آنچه در این دستبرد بر این خانه رفته است را هنوز از نزدیک ندیده‌ام. اما تصویر تجاوز به حریم این خانه و ردپای تفتیش و غارت این مکان عزیز را خوب می‌شناسم. و حالا آن تصویرها، که راوی تاریخ جنایت‌‌ هستند، دوباره تکرار می‌شوند.
سال ۱۳۷۷ در شب یکم آذرماه، که پیکرهای خونین و بی‌جان داریوش و پروانه فروهر را از خانه‌شان بیرون بردند، گماشتگان انتظامی و امنیتی خانه را به بهانه‌ی ردیابی قاتلان تسخیر کردند و تنها پس از پیگیری‌های پافشارانه، ده روز پس از قتل، به برادرم و من تحویل دادند.

Read more

در گرامی‌داشت روز جهانی زن و ادای دین به سیمین بهبهانی

روز جهانی زن، فرانکفورت
این روز خجسته، روز گرامی‌داشت تلاش‌های برابری‌خواهانه‌ در نسل های پیاپی زنان، روز تبلور پیوند جهانی در حق‌طلبی زنان، روز پافشاری بر کرامت زن بودن و پویایی تعریف آن در بستر چالش‌های اجتماعی، روز جهانی زن  بر همه‌ی ما گرامی باد!
و این روز چه مناسبت شایسته‌ای ست برای گرامی‌داشت سیمین بهبهانی. زنی که در هنر و حضور اجتماعی‌اش پایبند به کرامت انسان، به آزادی، عدالت، و مهر به مردم و سرزمین خویش بود. او که به گفته‌ی خودش به قصد گشودن امکان برای بیان چالش‌ها و موقعیت‌های انسان معاصر در سنت قدر شعر فارسی به نوآوری پرداخت. او که جسارت و محبتش به هم تنیده بود؛ در شعرش و در زندگی‌اش.
سخن گفتن از سبک هنری او و جایگاه ویژه‌ی آن در روزگار ما و ماندگاری‌اش پس از ما، در صلاحیت من نیست. من هم مثل بسیاری از ما ایرانی‌ها، که با شعر بزرگ می‌شویم و جابجا در زندگی‌مان از شعر مدد می‌گیریم تا روایت احوال خود را از زبان شعر دریابیم و بازگو کنیم، با تنیدگی شعر و زندگی اخت بوده‌ام. سیمین بهبهانی هم به مرور یکی از آن شاعرانی شده است که با سروده‌هایشان زندگی کرده‌ام، فرازهایی را به خاطر سپرده ام و زیر لب خوانده‌ام تا بیان حال خود کنم، تا به خود نیرو بدهم، تا همدلی را باور کنم یا بغض گلویم را در آنها بیرون بریزم. شعر او به زندگی ما و زبان ما غنا بخشیده است.
اما سیمین بهبهانی برای من و بسیاری از ما که در زندگی‌مان این سعادت را یافتیم که کمی از نزدیکتر او را بشناسیم، به دیدارش رفته باشیم و مهمان آن خانه‌‌ی روگشادش شده باشیم، خودش نیز مانند شعرش حضوری پرملات داشته و تأثیری ماندنی و یگانه بر خاطرمان گذاشته، که با ما خواهد ماند.

Read more

شانزدهمین سالگرد قتل های سیاسی آذر ۷۷: نامه‌ی پیش از سفر به همراهان دور و نزدیک

 آبان‌ماه ۱۳۹۳
شانزدهمین سالگرد قتل های سیاسی آذر ۷۷ فرامی‌رسد و امسال نیز به تهران خواهم رفت تا در سالروز قتل پدرومادر نازنینم، داریوش و پروانه فروهر، یادشان را در خانه و قتلگاه‌شان گرامی بدارم.
grab2

در آستانه‌ی این سفر شما را به یادآوری، به تلاش برای روشنگری و دادخواهی این جنایت‌ها، و به گرامیداشت یاد قربانیان؛ پروانه فروهر، داریوش فروهر، محمد مختاری، محمدجعفر پوینده، مجید شریف، پیروز دوانی، حمید حاجی‌زاده و فرزند خردسالش کارون، فرامی‌خوانم.
از سال‌ها پیش از آن آذر شوم دگراندیشان ایرانی، در درون و بیرون کشور، قربانی جنایت‌های مخوفی شده‌اند، که از سوی بافت قدرت در ایران برای سرکوب و نابودی کانون‌های اعتراض به اجرا درآمده است؛ فرآیند پلیدی که جان شریف آدمی و عزم انسانی او برای زیست آزاد را در تله‌ی خشونت و وحشت گرفتار کرد و رد خونینی از بیداد بر تاریخ حق‌طلبیِ دگراندیشان ایرانی کشید.

Read more

بازخوانی تلاش برای دادخواهی قتل‌های سیاسی آذر ۷۷ از منظر تبعیض‌ها و تجربه‌های زنانه

نشست سمینار سراسری سالانه‌ی تشکل­های زنان ایرانی در آلمان، فرانکفورت، پنجم بهمن ۱۳۹۲

شرکت در این نشست را مجالی دانستم تا به روند پرچالش پانزده سال گذشته برای دادخواهی و یادآوری قتل های سیاسی آذر ۷۷ و نیز پاسداری یاد و میراث قربانیان این جنایت ها، که پدرومادر من داریوش و پروانه فروهر در زمره ی آنان هستند، از  دریچه ای که تا به حال کمتر به آن پرداخته ام، نگاه کنم. این نوشته تلاشی ست برای کنکاش در برخی از تجربه‌ها و تحمیل‌ها در این روند، که زن بودن مبنای شکل‌گیری شان بوده است.

Read more

!تهران، ۲۷ آبان ماه ۱۳۹۲ ; برای آگاهی

یکم آذرماه، پانزدهمین سالگرد قتل فجیع داریوش و پروانه فروهر فرامی‌رسد.
در روز چهارشنبه ۲۲ آبان‌ماه به روال سال‌های پیش به ایران آمدم تا امسال نیز این روز تلخ را در این سرزمین به سر کنم که جایگاه یادها، تلاش‌ها و آرزوهای پدرومادرم است، سرزمینی که همواره بیش از جان دوستش داشتند. به روال این سال‌ها سماجت و امید توشه‌ی راه کردم تا شاید امسال گشایشی در این ظلم ممتد پدید آید و بتوان در سالروز جنایت، یاد آن دو دلاور را گرامی داشت، که همواره پرتلاش، آزاده و حق گو زیستند و جان خویش نثار پایداری بر باورهایشان کردند.
در ابتدا برخی نویدهای خوشایند درباره‌ی امکان برگزاری آیین بزرگداشت شنیده می‌شد. برخورد مثبت مسئولان در وزارت کشور و فرمانداری تهران در برابر تقاضانامه ی کتبی ما نیز سبب خوشبینی بود. روز شنبه ۲۵ آبان ماه در یک تماس تلفنی برای فردای آن روز به یکی از دفترهای وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی فراخوانده شدم. آنچه در این نشست به من گفته شد آنچنان دوپهلو و پرابهام بود که تنها پس از پرسش های سمج و مکرر خود موفق به دریافت محتوای واقعی آن شدم.

Read more

در آستانه‌ی پانزدهمین سالگرد قتل های سیاسی آذر ۱۳۷۷

یاد داریوش و پروانه فروهر، محمد مختاری، محمد جعفر پوینده، مجید شریف، پیروز دوانی، حمید حاجی‌زاده و فرزند خردسالش کارون در آستانه‌ی پانزدهمین سالگرد قتل های سیاسی آذر  ۱۳۷۷ گرامی باد!
آذر ۷۷ را می‌توان بی‌شک نقطه‌ی عطفی در اعتراض مردمی به کشتار دگراندیشان در ایران دانست. در آن روزهای تلخ علیرغم موج ترس، وجدان زخم‌خورده ی ملت بانگ فریاد برآورد و شرمسار از ستمی که بر دگراندیشان در ایران رفته بود پرچم دادخواهی برافراشت. موج این اعتراض گسترده اما در دام سرکوب ها، دروغ‌ها و مصلحت‌اندیشی‌ها گرفتار آمد و به نتیجه‌ی درخور نیانجامید … دادخواهی ناتمام ماند. یادآوری آنچه ما کردیم و آنچه آنان کردند صیقلی ست بر حافظه‌ی جمعی تا روایت ما در بوق و کرنای تحریف‌های آنان به فراموشی سپرده نشود.
با امید به انجام وظیفه‌ی خویش در یادآوری این فاجعه و دادخواهی ناتمام آن، گزیده‌ای از گفتارها و نوشتارهای این پانزده سال خود را به همراه می فرستم.

Read more

بنیاد دانشگاهی دکتر محمد مصدق، مراسم نامگذاری تالار مصدق

دانشگاه شیکاگو، پنجم اکتبر ۲۰۱۳
نهایت قدردانی خود را از این نامگذاری خجسته ابراز می‌کنم، به عنوان فرزند دو پیرو راه مصدق، داریوش و پروانه فروهر، که جان خویش را نثار مبارزه برای استقرار آزادی و حاکمیت ملی در ایران کردند. می‌دانم اگر پدرومادرم بودند چه شادی شیرین و چه رضایت عمیقی در این مناسبت احساس می‌کردند زیرا که آن‌ها از جمله کسانی بودند که همواره تلاش کردند تا راه و یاد مصدق را زنده و پویا دارند.
اهمیت این نامگذاری آنوقت بیشتر نمایان می‌شود که بدانیم در ایران، در سرزمین دکتر مصدق هیچ بنایی، هیچ مکان عمومی به نام او وجود ندارد، که بدانیم در ایران سال‌ها بردن نام او حتی ممنوع بوده است و حالا نیز با گذشت اینهمه سال اگر نامی از او در گفتارهای رسمی برده شود یا در نفی یا در تحریف میراث گرانقدر اوست، که بدانیم در سرزمین محبوب دکتر مصدق، ایران، مقبره‌ی او در اتاقی در تبعیدگاهش در دهکده‌ای دورافتاده قرار دارد که درش به روی مردم بسته مانده است.
نام محترم مصدق از امروز بر این تالار خواهد ماند. این مناسبت خجسته را به همه‌مان تبریک می‌گویم به امید تحقق آرزوهای شریف مصدق برای ایران.

shicago1

Read more

در چهاردهمین سالگرد قتل‌های سیاسی پاییز ۱۳۷۷

چهارده سال پیش در شب یکم آذرماه پدرومادرم٬ داریوش و پروانه فروهر٬ در خانه‌شان مورد هجوم گماشتگان وزرات اطلاعات جمهوری اسلامی قرار گرفتند و بیرحمانه به قتل رسیدند – آن‌ دو که از رهبران مخالفان سیاسی در ایران بودند و دهه های متوالی برای دستیابی به آزادی‌های فردی و اجتماعی٬ امنیت قضایی و جدایی دین از دولت مبارزه کرده بودند
به سنت هرساله امسال نیز در آستانه آذرماه به ایران سفر خواهم کرد تا سالروز قتل پدرومادرم را در خانه‌شان به سر کنم٬ اگرچه در طی هشت سال گذشته برگزاری مراسم بزرگداشت بر ما بستگان آن دو عزیز ممنوع بوده است. ممنوعیتی که با حضور سنگین نیروهای انتظامی و امنیتی و تحمیل شرایط قرنطینه بر خانه پدرومادرم اعمال شده است

Read more

بخوان به نام ایران

بخوان به نام ایران عنوان کتابی ست که زندگی داریوش و پروانه فروهر را از زبان فرزند روایت می کند.
بیش از سه سال از آغاز نوشتن می گذرد، و از آن هنگام این روایت بی‌وقفه همراه من آمده است. روزها و شب هایم را با طنین جمله‌ها، سکوت ها، خنده‌ها، فریادها و گلایه‌هایش انباشته است، در کلنجار با وسواس ها و تردیدهایم بالیده است تا به امروز که کتابی شده است با ۳۹۵ صفحه آمادۀ‌ خوانده شدن.
الزام این روایت را از همان ابتدا دریافتم، از روزی که در دهلیز سرد پزشک قانونی آن زخم های عمیق را بر سینه‌های عزیزشان دیدم و به سکوت مرگ بر لب‌های کبودشان خیره ماندم، از روزی که پا به خانه تاراج شده شان گذاشتم و در امتداد قدم هایم درد این خانه در جانم رسوخ کرد.

bekhan2

Read more