آذر ۱۳۹۴
صبح زود روز چهارشنبه بیستم آبان به تهران رسیدم.
خلاف معمول سفرهایی که در سالگرد قتل پدرومادرم به تهران کردهام، این بار در فرودگاه نه از سوی مأموری مورد پرسشی قرار گرفتم، نه برگهی احضاریهای به دستم دادند و نه پاسپورتم ضبط شد. این تغییر برخورد را بهانهای کردم برای خوشبینی.
عصر بیستویکم هم که به روال معمول پنجشنبهها خانهی پدرومادرم را به روی دوست و آشنا گشودم از پرسوجوها و مزاحمتهای مأموران خبری نشد.
روز چهارشنبه بیستوهفتم آبان آگهی دعوت به آیین بزرگداشت داریوش و پروانه فروهر از سوی برادرم و من در روزنامهی اطلاعات چاپ شد. عصر آن روز مردی که خود را «محمدی از وزارت» معرفی میکرد در یک تماس تلفنی به من گفت که از برگزاری آیین بزرگداشت جلوگیری نخواهد شد، اما نیروی انتظامی از ورود افراد «معلومالحال و مسئلهدار» به خانهی ما جلوگیری خواهد کرد. در برابر پرسش تکراری من دربارهی معنای این واژهها همان حرفهای کلیشهای را که سالهاست در هتکحرمت دگراندیشان زده میشود، تکرار کرد: ضدانقلاب، کسانی که بر ضد نظام و امنیت ملی توطئه میکنند، و … اما یک واژه جدید هم به کار برد: سوءپیشینه.
Archives: Posts
Reisebericht, 30.11.2015
In frühen Stunden der Mittwoch den 11. November kam ich in Teheraner Flughafen an. Seit der politische Ermordung meiner Eltern, Dariush und Parvaneh Forouhar, fahre ich jedes Jahr im Herbst nach Teheran um meine Eltern an ihrem Todestag am 22. November in ihrem Haus zu gedenken. Im Gegensatz zu meiner vorherigen Reisen zu diesem Anlass, wurde ich diesmal bei der Ankunft von den Sicherheitsbeamten nicht aufgesucht. Ich erhielt keine Vorladung und wurde nicht Vorort verhört. Das stimmte mich optimistisch.
Am Donnerstagnachmittag, an dem ich wie gewohnt während meiner Aufenthalte in Teheran, meiner Elternhaus die Besucher öffnete, konnten die Gäste ohne Verhinderung der Sicherheitskräfte das Haus aufsuchen.
Am Mittwoch den 18. November erschien eine Anzeige zum Todestag meine Eltern in einer Tageszeitung, in dem mein Bruder und ich der Öffentlichkeit zum Gedenken am 22. November zu unserer Elternhaus eingeladen haben.
Am selben Nachmittag erhielt ich einen Anruf von einen Herrn „Mohammadi aus der Ministerium“. Er teilte mir mit dass die Gedenkveranstaltung unter keinem Verbot stehe, jedoch die Sicherheitskräfte der „Problematischen Personen“ das Eintreten verhindern werden. Auf meine Frage nach genauere Definition des Begriffes, wiederholte er der alt bekannte Worthülsen die seit Jahren zur Defammierung der Dissidenten eingesetzt werden: Contrarevolution, die Jenige die gegen dem Staat und innere Sicherheit Machenschaften betreiben usw. Er benutzte aber auch ein Begriff der mir in diesem Zusammenhang neu erschien: kriminelle Vergangenheit
در هفدهمین سالگرد قتلهای سیاسی پاییز ۱۳۷۷
هفده سال پیش در چنین روزهایی عزیزان ما؛ پیروز دوانی، حمید حاجیزاده، کارون حاجیزاده، مجید شریف، پروانه فروهر، داریوش فروهر، محمد مختاری، محمد جعفر پوینده، یکی پس از دیگری محکوم حکمی مخفیانه شدند، ربوده شدند، به خانهشان هجوم رفت، حریمشان شکست، جسم و جان گرامیشان درد کشید و سرانجام با بیرحمی و خشونتی لجامگسیخته به قتل رسیدند.
پاییز آن سال به درد و خون عزیران ما آغشته است. انسانهایی که هریک در جایگاه خویش و با پافشاری بر باورها و آرمانهای خویش، برای برقراری آزادی و عدالت پیکار کردند. و کارون کودکی بود نورسیده و جرمش چشمهای باز او، که شاهد قتل پدر شد.
قتلهای سیاسی پاییز ۷۷ بر وجدان جامعه زخمی عمیق زد و موج گستردهای از اعتراض مردمی را سبب شد. این اعتراضِ فراگیر نقطهی عطفی ساخت در پاسخگو کردن نهادهای قدرت، در افشاگری خشونت سازمانیافته بر ضد دگراندیشان، در پافشاریِ جمعی بر حق رسیدگی قضایی و لزوم دادخواهی جنایتهای سیاسی.
ظهور ناگهانی یک «عکس خبری» با زیرنویسی «مشکوک»، آبان ۱۳۹۴
عکس، حیاط خانهی داریوش و پروانه فروهر را نشان میدهد در شب یکم آذر سال ۱۳۷۷. سیاه و سفید است و به مکانِ واقعه از بالا نگاه میکند. زاویهی دید دوربین را که پی بگیری به ایوان خانه میرسی، کنار پلههای مشرف به حیاط. عکاس اینجا ایستاده بوده است. شب است. بیست و سه نفر در عکس دیده میشوند، یک زن و بیستودو مرد پیر و جوان. حاضران به دو گروه تقسیم شدهاند، آنها که نظاره میکنند و آنها که در حال انجام کاری هستند. نمیدانم این کار را چه میتوان نامید.
چیزی حمل میشود.
چهار مرد گوشههای پتویی را گرفتهاند و میبرند. یکی از آنها اونیفرم به تن دارد. مرد دیگری که نقش مدیر را به خود گرفته، جلودار آنها شده است. انحنای پتو میگوید آن چیزی که برده میشود، جسم نرمی دارد. پارچهی سفیدی از میان پتو بیرون زده که یک لکهی تیره روی آن است. آنچه درون پتو حمل میشود و سنگینی آن شانهی مردان را خم کرده است، از چشم دوربین مخفی مانده است. حرکتها و حالتهای این مردان، که گوشههای پتو را گرفتهاند و پشتشان به ماست، تنها گویای وضعیتی عادی به هنگام حمل کردن چیزی ست. آنچه حمل میکنند انگار برایشان بیتفاوت است، میتواند هر چیزی باشد. چیزی را میبرند که باید از آنجا خارج شود.
نمیدانم درون آن پتو جسد مادرم را میبرند یا جسد پدرم را.
Das Auffinden eines “Pressefotos” mit einer “verdächtige” Beschriftung
Das vorliegende Foto zeigt den Innenhof meines Elternhauses am Abend des 22. November 1998. Es ist eine schwarz-weiß-Aufnahme aus einer von oben schauenden Perspektive.
Den Kamerablick zurückverfolgend führt dieser vom Hof über die Treppe zur Terrasse zurück. Der Fotograf müsste hier gestanden haben.
Die Nacht ist angebrochen. Dreiundzwanzig Personen sind anwesend, eine Frau und zweiundzwanzig Männer, jung und alt. Die Menge ist aufgeteilt in diejenigen, die zuschauen und die anderen, die etwas tun. Ich weiß nicht, wie ihr Tun zu benennen ist.
Etwas wird weggetragen.
Vier Männer umgreifen eine Decke und tragen den Inhalt weg. Einer der vier trägt Uniform. Ein weiterer Mann geht der Gruppe voraus; er scheint der Anführer zu sein. Der Verformung der Decke nach ist der Inhalt weich. Ein weißes Tuch schaut aus der Decke, das einen dunklen Fleck zeigt. Der Inhalt, dessen Gewicht die Schultern der Männer nach unten zieht, bleibt verborgen. Die Körperhaltung der Männer, ihre Rücken sind uns zugewandt, suggeriert einen Zustand der Alltäglichkeit. Etwas wird weg geschafft. Der Inhalt der Decke scheint ihnen gleichgültig zu sein.
Ich weiß nicht, ob diese Männer meine tote Mutter wegtragen oder meinem toten Vater.
میدان بهارستان؛ روز کودتا و این روزها
تهران، مرداد ۱۳۹۴
اگر در خانوادهای مصدقی بزرگ شده باشی سنگینی و تلخی روزهای آخر مرداد و بختک آن کودتا، که انگار روی سرگذشت «ما» افتاده بود، تا همه چیز را آنگونه کند که نباید میشد، تجربه کردهای. از همان سالهای کودکی این واژهی غریب را میشناسی و عصبیتی که همراه آن فضا را میانباشت، لمس کردهای. انگار که در این واژه همهی پلیدیها و زشتیها حلول میکرد. وقتی به زبان میآمد همراه خودش انقباض فَک میآورد و پشتبندش حرفهایی بود پر از خشم و درد و بغض، از افسوسی که از نگاه پدر و مادر انگار بیرون میریخت، و روی دل آدم مینشست تا در حافظه حک شود
Rund-Brief; kurzer Bericht – یک گزارش کوتاه
عصر جمعه از تهران برگشتم. اقامت کوتاه و پرتنشی بود در مکانی عزیز و زخم خورده. حالا دوباره در خانهی پدرومادرم کاغذها و کتابها و اشیاء به جاهایشان برگشتهاند، خانه تیمار شده و بازهم چند قفل تازه به تن آن خورده تا شاید پاسدار حریم شکستهاش باشد. شکایتی هم در جریان است که امیدی به آن ندارم.
دستبرد به خانه فروهرها
اردیبهشت ۱۳۹۴
چند روز پیش باخبر شدم که به خانهی پدرومادرم در تهران دستبرد زده شده است.
راوی میگفت قفلها شکسته، نردههای آهنی حفاظ ورودی ساختمان اره شده، اتاقها به هم ریخته و آنچه در گنجهها و قفسه ها بوده بیرون ریخته شده و کاغذها و کتابها و اشیاء پخش زمین ماندهاند.
آنچه در این دستبرد بر این خانه رفته است را هنوز از نزدیک ندیدهام. اما تصویر تجاوز به حریم این خانه و ردپای تفتیش و غارت این مکان عزیز را خوب میشناسم. و حالا آن تصویرها، که راوی تاریخ جنایت هستند، دوباره تکرار میشوند.
سال ۱۳۷۷ در شب یکم آذرماه، که پیکرهای خونین و بیجان داریوش و پروانه فروهر را از خانهشان بیرون بردند، گماشتگان انتظامی و امنیتی خانه را به بهانهی ردیابی قاتلان تسخیر کردند و تنها پس از پیگیریهای پافشارانه، ده روز پس از قتل، به برادرم و من تحویل دادند.
Rund-Brief vor meiner Abreise nach Teheran, 03.05.2015
Vor einigen Tagen habe ich die Nachricht eines Einbruchs in meinem Elternhaus in Teheran erhalten. Die Person, die mir die Nachricht überbrachte, berichtet von aufgebrochenen Sicherheitsschlössern, gesägten Eisengittern an der Haustur, verwüsteten Räumen, leer geräumte Regale und Schränke, auf dem Boden liegende Bücher, Dokumente und Gegenstände.
Ich habe noch nicht das Geschehene gesehen. Aber die Bilder der Verwüstung und Plünderung dieses Hauses kenne ich aus den Jahren zuvor; Bilder die ein politisches Verbrechen bezeugen und sich nun wiederholen.
Im Jahre 1998, in der Nacht des 22. November, als die leblosen Körper von Dariush und Parvaneh Forouhar aus diesem Haus heraus getragen worden sind, haben die Sicherheitskräfte, unter dem Vorwand der Untersuchung des Tatorts, das Haus beschlagnahmt. Erst nach zehn Tagen und nachdem die Protestrufe laut geworden sind, wurde das Haus meinem Bruder und mir zurückgegeben. Als ich das Haus an dem Tag der Rückgabe betrat überwältigte mich der pochende Schmerz, der in diesem Ort pulsierte. Meine Schritte fühlten sich an, als würde ich die Wundmale eines großen mütterlichen Leibes berühren. Verwüstung und Plünderung zeigte sich offen und unverschämt. Auch an diesem Tag waren die Inhalte der Schränke und Regale herausgerissen worden und überall auf dem Boden lagen Papiere, Zeitungen, Bücher und persönliche Gegenstände meiner Eltern.
Absage an den “Pavillon des Islamischen Republik Irans” bei der 56. Venedig Biennale
To clarify the misuse of my name on the list of artists of the iranian pavillion at the vennice biennale
Dear curator, organisers and legal department of venice biennale,
I am writing to protest and clarify that my name has been misused by the curator of iranian pavilion, in the list of participating artists in the islamic republic of iran pavilion, despite having expressed firmly and clearly to the curators my objection and the reasons to it.
دوسالانهی ونیز: روایت دعوت عجیب میزبان بیشرم
اسفندماه ۱۳۹۳
در حال آماده کردن متن زیر برای انتشار بودم که فهرست هنرمندان شرکتکننده در دوسالانهی ونیز بهطور رسمی منتشر شد و در نهایت ناباوری نام خودم را در فهرست هنرمندان غرفهی جمهوری اسلامی ایران دیدم. زهی وقاحت و بیشرمی!
نمیفهمم چگونه دستاندرکاران این نمایشگاه به خود اجازه دادهاند نام مرا در فهرست هنرمندان خود منتشر کنند در حالی که پیشتر بهطور مکتوب و بهروشنی و با کلماتی که جای کوچکترین شک و سؤتفاهمی به جای نمیگذاشت مخالفت خودم را با شرکت در این نمایشگاه اعلام کرده بودم و پاسخ گرفته بودم که جواب مرا متوجه شدهاند. بسیار متأسفم که با چنین افرادی حتی باب گفتوگو را باز کردم و احتمال این حد از نادرستی را در تدارک غرفهای ملی! در رخدادی بینالمللی و هنری هیچ انگاشتم. اکنون برایم روشن است که چنین نقشهای از همان ابتدا قرار بوده به اینجا برسد بیآنکه به پاسخ و موضع من ارتباطی داشته باشد. پیغام فرستادم که موظفاند حضور مرا سریعاً و بهطور رسمی تکذیب کنند.
در گرامیداشت روز جهانی زن و ادای دین به سیمین بهبهانی
روز جهانی زن، فرانکفورت
این روز خجسته، روز گرامیداشت تلاشهای برابریخواهانه در نسل های پیاپی زنان، روز تبلور پیوند جهانی در حقطلبی زنان، روز پافشاری بر کرامت زن بودن و پویایی تعریف آن در بستر چالشهای اجتماعی، روز جهانی زن بر همهی ما گرامی باد!
و این روز چه مناسبت شایستهای ست برای گرامیداشت سیمین بهبهانی. زنی که در هنر و حضور اجتماعیاش پایبند به کرامت انسان، به آزادی، عدالت، و مهر به مردم و سرزمین خویش بود. او که به گفتهی خودش به قصد گشودن امکان برای بیان چالشها و موقعیتهای انسان معاصر در سنت قدر شعر فارسی به نوآوری پرداخت. او که جسارت و محبتش به هم تنیده بود؛ در شعرش و در زندگیاش.
سخن گفتن از سبک هنری او و جایگاه ویژهی آن در روزگار ما و ماندگاریاش پس از ما، در صلاحیت من نیست. من هم مثل بسیاری از ما ایرانیها، که با شعر بزرگ میشویم و جابجا در زندگیمان از شعر مدد میگیریم تا روایت احوال خود را از زبان شعر دریابیم و بازگو کنیم، با تنیدگی شعر و زندگی اخت بودهام. سیمین بهبهانی هم به مرور یکی از آن شاعرانی شده است که با سرودههایشان زندگی کردهام، فرازهایی را به خاطر سپرده ام و زیر لب خواندهام تا بیان حال خود کنم، تا به خود نیرو بدهم، تا همدلی را باور کنم یا بغض گلویم را در آنها بیرون بریزم. شعر او به زندگی ما و زبان ما غنا بخشیده است.
اما سیمین بهبهانی برای من و بسیاری از ما که در زندگیمان این سعادت را یافتیم که کمی از نزدیکتر او را بشناسیم، به دیدارش رفته باشیم و مهمان آن خانهی روگشادش شده باشیم، خودش نیز مانند شعرش حضوری پرملات داشته و تأثیری ماندنی و یگانه بر خاطرمان گذاشته، که با ما خواهد ماند.
“Water Mark”, Brodsky Center, 2015 -۱۳۹۴ ،رد آب، در رثای پناهجویانی که غرق شدهاند، غرق میشوند
چند عکس از ساخت کاغذ برای کار «رد آب» که در همکاری با استادکاران کاغذسازی و چاپ در مرکز هنر فمینیستی برادسکی وابسته به دانشگاه راتگرز اجرا شده. موضوع کار غرق شدن پناهجویان در دریاهای مجاور اروپاست. کاربرد کاغذ دستی به لحاظ مفهومی با موضوع کار ارتباط عمیقی دارد. کاغذ قرنهاست که ابزار انسان برای ثبت و حفظ روایتها بوده است. و کاغذ دستساز از الیافی ساخته میشود که در آب شناور شدهاند. باید آنها را از آب گرفت.
Zeit der Schmetterlinge, Villa Stuck, München, 2015 – زمانی برای پروانهها، موزه ویلا شتوک در مونیخ، ۱۳۹۳
گاهی معماری یک مکان گفتگوی جذابی با کار ایجاد میکند. مثل این پروانهها از پشت شیشهی راهپله:
Rund-Brief, 10. November 2014
auch in diesem Jahr werde ich aus diesem Anlass nach Teheran reisen, um meinen Eltern, Parvaneh und Dariush Forouhar, zu gedenken.
Ich schreibe Ihnen, um Sie vor meiner Abreise um Ihre Solidarität und Unterstützung beim Gedenken an die Opfer und bei der Aufklärung dieses politischen Verbrechens, dem Parvaneh und Dariush Forouhar, führende oppositionelle Politiker, Mohammad Mokhtari und Mohammad Djafar Pouyandeh, Mitglieder des Schriftstellerverbandes, Madjid Sharif und Piruz Dawani, politische Aktivisten und der Dichter Hamid Hadjizadeh, zusammen mit seinem zehnjährigen Sohn Karoun, zum Opfer gefallen sind, zu bitten.
شانزدهمین سالگرد قتل های سیاسی آذر ۷۷: نامهی پیش از سفر به همراهان دور و نزدیک
آبانماه ۱۳۹۳
شانزدهمین سالگرد قتل های سیاسی آذر ۷۷ فرامیرسد و امسال نیز به تهران خواهم رفت تا در سالروز قتل پدرومادر نازنینم، داریوش و پروانه فروهر، یادشان را در خانه و قتلگاهشان گرامی بدارم.
در آستانهی این سفر شما را به یادآوری، به تلاش برای روشنگری و دادخواهی این جنایتها، و به گرامیداشت یاد قربانیان؛ پروانه فروهر، داریوش فروهر، محمد مختاری، محمدجعفر پوینده، مجید شریف، پیروز دوانی، حمید حاجیزاده و فرزند خردسالش کارون، فرامیخوانم.
از سالها پیش از آن آذر شوم دگراندیشان ایرانی، در درون و بیرون کشور، قربانی جنایتهای مخوفی شدهاند، که از سوی بافت قدرت در ایران برای سرکوب و نابودی کانونهای اعتراض به اجرا درآمده است؛ فرآیند پلیدی که جان شریف آدمی و عزم انسانی او برای زیست آزاد را در تلهی خشونت و وحشت گرفتار کرد و رد خونینی از بیداد بر تاریخ حقطلبیِ دگراندیشان ایرانی کشید.
بازخوانی دههی شصت
در ابتدا قدردانی میکنم از همت پردوام برگزارکنندگان این نشست (کانون پناهندگان سیاسی ایرانی در برلین و کمیته دفاع از زندانیان سیاسی ایران – برلین) که سالهاست با برپایی گردهمآییهای گوناگون برای تداوم اعتراض به نقض حقوق دگراندیشان ایرانی تلاش کردهاند.
اگرچه عنوانی که برای این نشست اعلام شده بازخوانی دههی شصت است اما من در اینجا تنها از منظر تجربهی زیستی خود از سرکوب دگراندیشان به این بازخوانی خواهم پرداخت. با این توضیح که این سرکوب در بستر شرایط پرتنگنایی رخ داده که عوامل متعددی از جمله جنگ، حمایت بخشی از مردم از نهادهای سرکوبگر، انزوای سیاسی و تنگناهای اقتصادی در شکلگیری آن نقش اساسی داشتهاند.
روزها و هفتهها از دعوت به این گردهمآیی گذشت و هربار که آغاز به نوشتن کردم تا منظرهای بگشایم از دریچهی نگاه خود به پرسش مهیب این نشست، که بر کشورم در سرکوب دههی شصت چه رفته است، ذهنم از سنگینی آن دوران اشباع شد، جریان فکر در تکهپاره تصویرها و یادها محصور ماند و تلاشِ بیان در کلنجاری با لکنت فرو رفت. حالا هم همین لکنت را باب این متن میکنم.
اگر لکنت فاصلهای از انقباض عضلانی میان قصد بیان و بیان باشد، بازگویی از دههی شصت برای بسیاری از ما که شاهد سرکوب آن دوران بودهایم مصداق لکنت میشود. میان واژهها و جملهها بریدگیهایی از انقباض و سکوت پدید میآید، که پشتشان انگار انباشتی از یادهای مهیب و طاقتفرسا سد شده. این بریدگیها اشباع از تقلای انسانی منِِ نوعیست که بیان روان و سلیسی برای بازگویی تجربهی زیستشدهی خویش از سرکوب دههی شصت و بازنمایی تصویر خویش در آن دوران نمییابد. برای درک چرایی این موقعیت باید صداقت و صراحت به کار بست.
بازخوانی تلاش برای دادخواهی قتلهای سیاسی آذر ۷۷ از منظر تبعیضها و تجربههای زنانه
نشست سمینار سراسری سالانهی تشکلهای زنان ایرانی در آلمان، فرانکفورت، پنجم بهمن ۱۳۹۲
شرکت در این نشست را مجالی دانستم تا به روند پرچالش پانزده سال گذشته برای دادخواهی و یادآوری قتل های سیاسی آذر ۷۷ و نیز پاسداری یاد و میراث قربانیان این جنایت ها، که پدرومادر من داریوش و پروانه فروهر در زمره ی آنان هستند، از دریچه ای که تا به حال کمتر به آن پرداخته ام، نگاه کنم. این نوشته تلاشی ست برای کنکاش در برخی از تجربهها و تحمیلها در این روند، که زن بودن مبنای شکلگیری شان بوده است.
آن روزها که از روی دستخط قاتلان پدرومادرم رونویسی میکردم
پاییز ۱۳۹۲
در روز ششم مهرماه ۱۳۷۹ برای دومین بار در این سال به قصد پیشبرد دادخواهی قتل پدرومادرم، داریوش و پروانه فروهر، به تهران رفتم. چند روز پیش خانم عبادی، وکیل خانواده ی ما به من اطلاع داده بود که سرانجام تحقیقات دادستانی نظامی دربارهی قتل های سیاسی آذر ۷۷ به پایان رسیده و مهلت کوتاه و غیرقابل تمدیدی برای خواندن پرونده اعلام شده است. نزدیک به دو سال بود که علیرغم تمامی تلاشهای ما بازماندگان قربانیان و وکلایمان، که از حمایت گستردهی افکار عمومی، دگراندیشان و نهادهای مدافع حقوق بشر نیز برخوردار بود، از دسترسی به تحقیقات محروم شده بودیم و حتی یک برگ از این پرونده را ندیده بودیم.
در طول این مدت مسئولان پرونده بارها تغییر کرده بودند، یکی از متهمان اصلی در زندان به مرگی مشکوک مرده بود، افشاگری های روزنامهنگاران به سرکوب مطبوعات و بازداشت تنی چند از آنان انجامیده بود، فشار دستگاه امنیتی برای تحمیل سکوت، آنچنان بالا گرفته بود که حتی به پروندهسازی برای وکلای ما و سیما صاحبی همسر محمد جعفر پوینده، یکی از قربانیان این قتلها، انجامیده بود. هزاران شایعه پخش شده بود، افشاگریهای مرموزی از پشت پردههای مخوف دستگاه امنیتی دست به دست گشته و بر بهت و ابهام دامن زده بود، ضدونقیضگوییها و اتهامپراکنیهای مقامات حکومتی گاهی اوج گرفته و گاهی در توافقی ناگفته خاموش شده بود. … در میانه ی این غوغا هربار که به ایران رفتم و با سماجت بسیار سرانجام موفق به گرفتن وقت ملاقات از مسئولان پرونده شدم، ناچار مدتی به پرگویی آنان در باب تعهدشان به عدل گوش دادم تا هربار جواب پرسش هایم را به پایان تحقیقات حواله دهند و سکوت خود را با «دفاع از امنیت ملی» و «جلوگیری از تشویش اذهان عمومی» توجیه کنند.
آن روز به تهران میرفتم تا سرانجام این پرونده ی موعود را به چشم ببینم.
Rund-Brief; Bericht aus Teheran, 18.11.2013
Teheran, den 18.11.2013
Zur Information !
Am 22. November jährt sich das grausame Verbrechen an Darioush und Parvaneh Forouhar zum fünfzehnten Mal.
Ich reiste am Mittwoch, den 10. November in den Iran um auch dieses Jahr den bitteren Tag in jenem Land zu verbringen, das der Ort der Erinnerungen, Bemühungen und Hoffnungen meiner Eltern gewesen ist. Ein Land, das sie stets mehr als ihr Leben geliebt haben. Wie immer reiste ich mit Beharrlichkeit und Hoffnung im Gepäck um in diesem Jahr vielleicht eine Öffnung in dieser Unterdrückungsmaschinerie vorzufinden und am Jahrestag des Verbrechens diesen beiden mutigen Menschen zu gedenken.
!تهران، ۲۷ آبان ماه ۱۳۹۲ ; برای آگاهی
یکم آذرماه، پانزدهمین سالگرد قتل فجیع داریوش و پروانه فروهر فرامیرسد.
در روز چهارشنبه ۲۲ آبانماه به روال سالهای پیش به ایران آمدم تا امسال نیز این روز تلخ را در این سرزمین به سر کنم که جایگاه یادها، تلاشها و آرزوهای پدرومادرم است، سرزمینی که همواره بیش از جان دوستش داشتند. به روال این سالها سماجت و امید توشهی راه کردم تا شاید امسال گشایشی در این ظلم ممتد پدید آید و بتوان در سالروز جنایت، یاد آن دو دلاور را گرامی داشت، که همواره پرتلاش، آزاده و حق گو زیستند و جان خویش نثار پایداری بر باورهایشان کردند.
در ابتدا برخی نویدهای خوشایند دربارهی امکان برگزاری آیین بزرگداشت شنیده میشد. برخورد مثبت مسئولان در وزارت کشور و فرمانداری تهران در برابر تقاضانامه ی کتبی ما نیز سبب خوشبینی بود. روز شنبه ۲۵ آبان ماه در یک تماس تلفنی برای فردای آن روز به یکی از دفترهای وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی فراخوانده شدم. آنچه در این نشست به من گفته شد آنچنان دوپهلو و پرابهام بود که تنها پس از پرسش های سمج و مکرر خود موفق به دریافت محتوای واقعی آن شدم.
Rund-Brief, November 2013
Ich schreibe Ihnen um Sie, vor meiner Reise nach Teheran in den kommenden Tagen an die politischen Morde im Herbst 1998 im Iran zu erinnern.
Meine Eltern, Parvaneh und Dariush Forouhar, zwei führende oppositionelle Politiker, die Jahrzehnte für Demokratie und Rechtstaatlichkeit gekämpft haben, waren die ersten Opfer dieser Kette von Morden.
Mohammad Mokhtari und Mohammad Djafar Pouyandeh, zwei Mitglieder des Schriftstellerverbandes, Madjid Sharif und Piruz Dawani, politische Aktivisten und der Dichter, Hamid Hadjizadeh zusammen mit seinem zehnjährigen Sohn Karoun waren weitere Opfer dieser politischen Verbrechen.
Sie waren nicht die ersten Opfer der politischen Morde im Iran. Bereits Jahre zuvor wurden Dissidenten, die sich aktiv für Meinungsfreiheit eingesetzt hatten, sowohl innerhalb des Landes als auch im Ausland, Opfer solcher organisierten staatlichen Gewalttaten. Ein immer wiederkehrendes Muster der Brutalität, welches das Leben der iranischen Opposition in den Schatten des Schreckens stellte
در آستانهی پانزدهمین سالگرد قتل های سیاسی آذر ۱۳۷۷
یاد داریوش و پروانه فروهر، محمد مختاری، محمد جعفر پوینده، مجید شریف، پیروز دوانی، حمید حاجیزاده و فرزند خردسالش کارون در آستانهی پانزدهمین سالگرد قتل های سیاسی آذر ۱۳۷۷ گرامی باد!
آذر ۷۷ را میتوان بیشک نقطهی عطفی در اعتراض مردمی به کشتار دگراندیشان در ایران دانست. در آن روزهای تلخ علیرغم موج ترس، وجدان زخمخورده ی ملت بانگ فریاد برآورد و شرمسار از ستمی که بر دگراندیشان در ایران رفته بود پرچم دادخواهی برافراشت. موج این اعتراض گسترده اما در دام سرکوب ها، دروغها و مصلحتاندیشیها گرفتار آمد و به نتیجهی درخور نیانجامید … دادخواهی ناتمام ماند. یادآوری آنچه ما کردیم و آنچه آنان کردند صیقلی ست بر حافظهی جمعی تا روایت ما در بوق و کرنای تحریفهای آنان به فراموشی سپرده نشود.
با امید به انجام وظیفهی خویش در یادآوری این فاجعه و دادخواهی ناتمام آن، گزیدهای از گفتارها و نوشتارهای این پانزده سال خود را به همراه می فرستم.
بنیاد دانشگاهی دکتر محمد مصدق، مراسم نامگذاری تالار مصدق
دانشگاه شیکاگو، پنجم اکتبر ۲۰۱۳
نهایت قدردانی خود را از این نامگذاری خجسته ابراز میکنم، به عنوان فرزند دو پیرو راه مصدق، داریوش و پروانه فروهر، که جان خویش را نثار مبارزه برای استقرار آزادی و حاکمیت ملی در ایران کردند. میدانم اگر پدرومادرم بودند چه شادی شیرین و چه رضایت عمیقی در این مناسبت احساس میکردند زیرا که آنها از جمله کسانی بودند که همواره تلاش کردند تا راه و یاد مصدق را زنده و پویا دارند.
اهمیت این نامگذاری آنوقت بیشتر نمایان میشود که بدانیم در ایران، در سرزمین دکتر مصدق هیچ بنایی، هیچ مکان عمومی به نام او وجود ندارد، که بدانیم در ایران سالها بردن نام او حتی ممنوع بوده است و حالا نیز با گذشت اینهمه سال اگر نامی از او در گفتارهای رسمی برده شود یا در نفی یا در تحریف میراث گرانقدر اوست، که بدانیم در سرزمین محبوب دکتر مصدق، ایران، مقبرهی او در اتاقی در تبعیدگاهش در دهکدهای دورافتاده قرار دارد که درش به روی مردم بسته مانده است.
نام محترم مصدق از امروز بر این تالار خواهد ماند. این مناسبت خجسته را به همهمان تبریک میگویم به امید تحقق آرزوهای شریف مصدق برای ایران.